کد مطلب:173362 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:141

شهادت ابوالفضل
تمام مورخین و مقتل نویسان تصریح دارند كه حضرت ابوالفضل علیه السلام برای پیكار به میدان نرفت، بلكه برای آوردن آب برای كودكان تشنه كام كه از سوز عطش بی تاب بودند، به طرف شریعه فرات روانه شد.

بر همین اساس، در روز عاشورا، زمانی كه تقریبا همه ی یاران حضرت سیدالشهداء علیه السلام به شهادت رسیده بودند حضرت ابوالفضل علیه السلام نزد برادر خویش رفت تا اذن پیكار بگیرد. ولی امام حسین علیه السلام فرمود:

برادر جان! اگر می توانی مقدار آب برای بچه ها تهیه كن!

آن بزرگوار به سوی فرات حركت كرد و از میان 4000 نفر نگهبان شریعه، خود را به آب رساند.

هنگامی كه به فرات رسید، كفی از آب برگرفت تا بنوشد، ولی ناگاه تشنگی كودكان و امام را به یاد آورد و به خود بانگ زد كه تو آب بنوشی و حسین علیه السلام تشنه باشد. آب را برگرداند و در اوج تشنگی از شریعه خارج شد و از میان لشكریان دشمن به سوی خیام اباعبدالله رهسپار شد.

علمدار وفادار سپاه امام، برای رفتن به خیام نزدیك ترین راه را كه همان عبور از میان نخلستان بود انتخاب كرد. در بین راه، نوفل بن ارزق از كمین گاه خارج شد و دست راست آن حضرت را جدا كرد. حضرت ابوالفضل علیه السلام مشك را در دست چپ گرفت و فرمود:



والله ان قطعتم یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



و عن امام صادق الیقین

نجل النبی الطاهر الامین



حضرت عباس علیه السلام به نبرد دلاورانه ی خود ادامه داد كه ناگهان حكیم بن طفیل دست چپ آن حضرت را نیز از تن جدا كرد. پس بانگ برآورد:



یا نفس لا تخشی من الكفار

و ابشری برحمة الجبار



مع النبی السید المختار

قد قطعوا ببغیهم یساری



فاصلهم یا رب حر النار

من با خدای خویش، صفا می كنم حسین



دل از دو دست خسته، رها می كنم حسین



امروز در برابر چشمان منكران

محشر ز شور عشق بپا می كنم حسین



تا خانقاه خون، دل درویش كیش را

در خلسه ای شگرف، رها می كنم حسین



پا در رهی نهاده ام اینك، بهانه سوز

سر را فدای مقدم پا، می كنم حسین






با شاه بیت دست و صناعات مشك و لب

آغاز شعر ناب وفا می كنم حسین



وقتی نشست تیر به چشمم به جرم عشق

آرام مثل آه، صدا می كنم حسین



حضرت ابوالفضل علیه السلام مشك به دندان گرفت و آخرین تلاش های خود را برای رساندن آب به خیمه ها به كار برد كه ناگهان عمود آهنین، فرق مبارك آن بزرگوار را شكافت و از اسب بر زمین افتاد.

ناگاه امام حسین علیه السلام فریاد برادر خود را شنید كه می گفت: «یا اخاك ادرك اخاك»!

همین كه حضرت سیدالشهدا پیكر غرقه به خون و دست های بریده و چشمان تیرخورده آن جناب را مشاهده كرد، با صدای بلند گریه كرد و فرمود:

الان انكسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوی؛ اكنون پشت من شكست و تدبیر و چاره ی من گسسته گشت.

داغ برادر



بر زمین افتاده دیدم پیكرت را غرق خون

مشك خالی و دو دست و پرچمی بشكسته بود



پشت من از داغ جانسوزت، برادر جان شكست

چون كه ركن نهضتم، بر همتت وابسته بود



هر چه كوشیدم، كه در بر گیرمت ممكن نشد

بس كه دشمن، جمله اعضایت، ز هم بگسسته بود



خواستم، شاید ببندم چشمهایت را اخا

لیك پیش از من، عدو با تیر چشمت بسته بود



هم چنین از طریق دیگری وارد شده است كه وقتی تشنگی بر امام حسین علیه السلام سخت فشار می آورد. امام علیه السلام بالای شط فرات آمد، در حالی كه برادرش عباس هم در خدمتش بود. سپاهیان ابن سعد به جنبش درآمدند و راه را بر او بستند.

مردی از قبیله بنی دارم، تیری به سوی او پرتاب كرد كه در كام شریفش جا گرفت. امام حسین علیه السلام تیر را بیرون آورد و دست خود را زیر آن خون گرفت تا لبریز شد و آن را به زمین ریخت و فرمود:

اللهم انی اشكو الیك ما یفعل بابن بنت نبیك؛ خداوندا! به تو شكایت می كنم از ستم هایی كه این مردم با پسر پیغمبرت می نمایند.

پس از آن، لشگر بین حضرت عباس علیه السلام و حضرت امام حسین علیه السلام جدایی انداختند.

علمدار حسین



علم افتاد چو از دست علمدار حسین

ناله شد همدم و گردید الم، یار حسین



تیر بیداد، چو بر دیده ی عباس نشست

شد روان، خون دل از دیده ی خونبار حسین



شاه فرمود كه صد حیف، از این سرو بلند

كه به خون، غرقه شد، ای قافله سالار حسین



بار دیگر، به مددكاری من، خیز كه نیست

دیگری جز تو در این دشت، مددكار حسین



ای دریغا، كه ز بی دستی تو، نزد یزید

دست بسته برود عابد بیمار حسین